● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ_●
●فرگرد فروتنی _● بخش نخست :
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
یک روز زبند عالم آزاد نِی ام
یک دم زدن از وجود خود شاد نِی ام
شاگردی روزگار کردم بسیار
در کار جهان هنوز استاد نِی ام* خیام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
●بخش اول : دردنیای بزرگان واندیشمندان وعالمین جهان وایران همواره افراد بزرگی را مشاهده میکنیم که سرشار ازعلم ودانش وفضلیت هستند اما چیزی که در یک یک آنان جالب ومشترک است این است که در مقام و جایگاهی که هستند برخلاف آن اوجی که در آن قرار دارند همواره سرشار از فروتنی وتواضع هستند اگر به علتها توجه کنیم در می بایم که این بزرگان با آنکه سالها عمر وتجربه در جمع آوری دانش خود بکار برده اند اما همگی براین اندیشه اند که هنوز بسیار چیزهاست که میبایست بیآموزند ودر مقابل دانش ومنطق وفلسفه ی دنیا وجهان ویونیورس وکائنات هنوز حتی اندک چیزی نیآموخته وهنوز بسیار است آنچه می بایست یاد گرفته بیآموزند ودرعین حال میدانند که دنیا واسرار آن بحدی زیاد است که عمر آدمی به آن نمیرسد که خود را در نقطه عظف ویا در مرکز دایره ی زندگی یا دراوج واقعی دانش ها بدانند وهمین دانش وآگاهی ست که باعث میگردد که هرگز در قبول اینکه در مقام بزرگی هستند را قبول نداشته وحتی در جامعه نیز چون بنامهای بزرگی آنان را خطاب میکنند گاه علنی گاه دردل این القاب را بسیار بزرگتر از خود میبینند چراکه در برابر مدم عامی دانش آنرا دارند که بدانند هنوز هیچ نمیدانند واگرچه شاید در مقام انسانی خود از بسیاری ازمردم بالاتر قرار گرفته باشند ودانش وعلم آموخته واندوخته های علمی واندیشه هی آنان بسیار باشد اما همانند ضرب المثلی که میگوید: هرچه درخت پر بار تر باشد سر افتاده تر است.
این انسانهای بزرگ نیز در فروتنی وتواضع از شدت دانش است که انسانهائی فروتن ودر حد بسیار زیاد متواضع میشوند ونام بزرگ فیلسوف واندیشمند وپروفسور واستاد را در مقابل دنیائی پراز اسرار شایسته ی خود نمیدانند وحتی شاید اینرا نیز در ذهن داشته باشند که درمیان انسانهائی در طبقه ای همانند او هستند بسیار کسانی که از او آزموده تر وبهتر هستند .در واقع تواضع وفروتنی نیز نوعی دانش است چراکه انسان با علم به آنچه در دنیاست در می یابد که برای زیستن وادامه ی حیات بسیار می بایست کوشش وتلاش کند وخود را آزموده ودر دنیا آزموده شود وهرچه میداند وآموخته است شاید باز کفاف همه ی سوالهای زندگی را ندهد واگرچه انسانهای بزرگ بهتر از مردم عام جواب سوالات خود را میدانند اما تفاوت آنان با مردم عامی دراین است که اگر چیزی بر آنان سوال شده باشد بدنبال آن نیز رفته وآنرا نیز در کاوش وتحقیق خود تا گرفتن جواب دنبال میکنند.اما مردم معمولی به دوسه باری پرسیدن ازاین ومآن واینکه یا جوابی پیدا میکنند یا نه ووقتی جواب گرفتند یا نگرفتند همین حد جستجو وکاوش را کافی دانشته وحتی مطلب وسوال را به فراموشی میسپارند درواقع انسان ها ی زیادی تا زمانی که دچار درگیری وگرفتاری وسختی هائی نشود کمتر بدنبال کشف دنیا ویادگیری دانش زمین وزمان میکنند وهمی حد که در روزانه زندگی آنچه میدانند کفاف زندگی آنان را بکند برای هریک کافیست وچون بپرسی چرا بدنبال این سوال وآن جواب نمیروی راحت میگویند: ای بابا نه وقت داریم نه حوصله اما حالا که اینجا نشسته ام اگر تو چیزی دراین باب میدانی برایم بگو! وجالبی اینجاست که شاید درآن موقع در مورد انچه میدانیم شروع به صحبتی کنیم ومواردی را نیز مثال بزنیم اما نتیجه همیشه یکسان است آنکه خود بدنبال جواب سوالخود نمیرود معمولا یا تا انتهای پاسخ تو دوام نمی آورد یا به شکلی ونوعی موضوع را عوض میکند چرا که کمتر انسانی پیدا خواهی نمود که بحث وتبادل نظر را راهی برای سرگرمی بداند ودرمجلس ویا مهمانی ها راضی باشد که این ساعات به بحث درموارد مهم وحتی دانشه ها وعلوم باشد یا در زمینه ی فلسفه ومنطق زندگی. وبدینگونه است که در جوامع دنیا تعداد افراد خاص ودانشمند واندیشمند گاه انگشت شمار است ودر برابر کل مردم سرزمین ودنیا وجهان این افراد مجزا گذاشته میشونمد ونام نوابغ واندیشمند وفیلسوف و...را بر خود می گیرند .واین یکی از دلایلی ست که همین بزرگان بسیار بیشتر از معرفت های انسانی بهره مند هستند تا مردم عام .
________________
عمر بکذشت به کُوچیدن ایامی چند
بسته این قافله صبحی دوسه با شامی چند
صبح وشاهی به حساب است, که چون حافظ نقد
صرف ساقی کنی وخرج گلندامی چند* شهریار
______________
چراکه دانش مردم عام دانش جمعی ست بدینگونه که دانش وتجربه ای که مردم عامی میآموزرند یک دانش اجتماعی به فراخور نوع کار واجتماعی ست که در آن زندگی یا کار میکنند ودرهمین حد نیز آموزشهائی می بینند وتجربه هائی کسب میکنند که در بسیاری موارد نیز زندگی کوچک ومتوسط وحتی تاحدود متوسطی سطح بالای اورا از لحاظ طبقه ی ذهنی و فکری از بزرگان عالم جدا میکند.مهمو.لا هرجا حرف از طبقه میزنیم و میگوئیم که فلانی در طبقه ی پائین تر یا بالاتری از فلان کس قرار دارد , افکار عموم بسوی طبقه ی مادی کشیده میشود درصورتی که طبقه ی فکری وذهنی وسطح اندیشه ی آدمیان در هر سه طبقه نیز میتواند درحد زیادی یکسان باشد. بدین معنی که تا زمانی که کسی بیش از اطلاعات عمومی جامعه که روزانه آنرا دریافت میکند ودر سطح معمولی ارتباز با مردم است وبدون خواندن روزنامه ومجلات یا خواندن کتابی ودرکل استفاده از رسانه های ملی خود زندگی را در محدوده ی ساده خانه ومحل ومحیط کار ورفت وآمد شهری میگذراند مجموعه دانش او یک نوع دانش عمومی اجتماعی ست که میتوان آنرا دانش عامی در زندگی روزمره نامید یعنی این گروه که تنها به رفت وباز گشتی به خانه ومحل کار وارتباط ساده ی مردمی روزگار میگذرانند معمولا با افکار عمومی جامعه سروکار دارند درنتیجه آنچه روزانه از زندگی یاد گرفته ودر فکر واندیشه خود با دیدگاه خود جایگزین میکنندافکاری عامی ودر سطح عمومی ست ودراین میان کمتر این مردم با افرادی رفت وآمد ونشت وبرخاست میکنند که اهل فلسفه ومنطق وگردهم آئی هائی باشند که در ان به بحث وصحبت درموارد سنگین تری زندگی صورت میگیرد واگر این قشر جامعه که درچنین حال وهوائی زندگی میکنند در کنار زندگی خانوادگی وعمومی خود به نشست وبرخاست با گروه آزموده تر جامعه باافرای بپردازند که اندیشه وتفکر خود را بسط داده وبه گسترش آگاهی فکری خود علاقمند ومشغولند واز بودن در چنین محافلی لذت میبرند مسلما پایه ای بالاتر از دیگر مردم جامعه قرار دارند ودرکل هرچه شکل یادگیری وسعت بیشتری داشته باشد شخص در سطح بالاتر فکری قرار میگیرد.اما معمولا درجامعه عامی زمانی که حرف از طبقه زده میشود افکار بلافاصله بسوی طبقه مادی کشیده میشود درصورتی که ما طبقه ی دومی نیز دارم که در آن طبقات فکری جامعه دسته بندی میشوند وهیچ ربطی نیز به ثروت ودارائی ندارد ممکن است یک تاجر ومرد وزنی ثروتمند در محدوده ی کاری خود دانش گسترده ای داشته باشد اما اینگونه آگاهی ها معمولا بیشتر برای همان کاری مورد استفاده خواهد بود که به بیشتر در زمینه ی تجارت است اما شکل آگاهی های زندگی هریک بنوعی سازنده ی شخصیت بشر هستند وممکن است فرد تاجر وثرزوتمند آدم گجته وآدم شناس وتاجر قابلی هم باشد ما در زمینه های فلسفی ومنطق ودانش های پایه ای زندگی در کمبود دانش باشد.هدف از گفتن این مطالب این است که بگوئیم هرچه دانش فردی گسترده تر باشد وزمینه ی آموزش های فکری واندیشه وسعت بیشتری داشته باشد خصلت وخوی آدمی ساختار عمیق تری گرفته وشخص دیدگاه های بزرگتر واندیشمندانه تری را دارا خواهد بود در دنیای بزرگان هیچکس کوچک وبی ارزش نیست هیچکس تحقیر نمیشود هیچکس توهین نمی بیند وحتی انکس که دیوانه شده باشد یا دیوانه بدنیا آمده باشد جایگاه انسانی خود وارزشهای انسانی خود را دارد چراکه دیدگاه بزرگان انقدر گسترده هست که بدانند هرکه با هرچه آفریده شد ودر رویاروئی با زندگی هرچه از سر گذراند حتی اگر عمری مداوم شخصی بود که به علل گوناگون شکست خورده باشد باز درجایگاه انسانی خود نباید تحقیر یا حتی سرزنش شود زیرا که هرانسانی در زندگی بارها وبارها طعم شکست را میکشد تا به پیروزیهایئی حتی درحد نسبی برسد بزرگان عالم اگر انسنهائی فروتن ومتواضع هستند ازهمین جهت است که خود در زندگی برای رسیدن به هر جایگاهی بسیار وبارها طعم شکستهای متعدد را چشیده اند تا تجربیات زندگی خود را تکمیل کرده وراههای دیگری را به ازمایش نشسته اند که همین گوناگونی راههای رفتن علم زندگی آنان را بیشتر کرده فازایش داده ودیدگاه وسیعی را در مقابل آنان گسترده است به شکلی که بسیاری مواقع درک حرفهای ایشان برما مقدور نیست وعقل ساده ی ما قادر به درک عمق مطالبی نیست که شایسد حتی بسادگی عنوان شده باشدمعمولا در مجلس وجمعی که تعدادی ار اینگونه افراد هستند ممکن است شاهد حضور یکی دونفری باشیم که تمام مدت سعی در بزرگ نمائی خود داشته برای آنکه خودرا همسطح آن جمع احساس کنند حتی به غّلوها وساختن افسانه هائی ازخود می پردازند یا اگر فردی شکست خورده باشند مدام سعی میکنند عنوان کنند که آن دوران طی شده ودر غلتک زندگی افتاده وراه وچاه زندگی خوئد را پیدا کرده اند ,بی آنکه بدانند درجمع بزرگان کسی خوار نمیشود وکسی بخاطر زندگی ونوع زندگی او مورد سرزنش قرار نمیکیرد وهرگز بخاطر شکست های او بدیده ی تحقیر یا کم بودن وبی ارزش بودن باو نگاه نمیشود حتی اگر عامل شکستهای او خود او ونداشتن دانش زندگی باشد .تواضع وفروتنی دراصل از بزرگی نهاد آدمی ست شما درمیان انسانهائی که عمری به تحقیر وسرزنش سر کرده اند یاتحقیر شده اند یا تحقیر کرده اند هرگز انسان بزرگ وفروتنی را پیدا نمیکنید هرگز درمیان انسانها قلب مهربانی را نخواهید یافت که انسان کوچکی باشدبی شک انسان مهربانم انسانی فروتن وانسانی متواضع انسانی با اندیشه ای بزرگ است چراکه شکل مهربانی وخوش قلبی او که همگان را بیک چشم مینگرد وبر مهر ومحبت خود میان کسی با دیگری , فرق نمیگذارد خود گویای این است که بینش او بر آدمی بینشی بزرگ وهمراه بااحترام است وفرقی میان افراد حتی از لحاظ سنی نیز نمیگذارد چراکه از کودک هم میشود بسیار چیز ها آموخت مانند همان سادگی واخلاص عملی که درپامی نهاد او همواره بجا مانده است .برای مثال در کشورهای غربی هرگز کسی را که بعلت نوشیدن نوشابه های غیر مجاز مست گردیده وخطائی مرتکب شده یا راه میرود وبدوبیراه میگوید را کتک نمی زنند واگر ببینند که او بخاطر مصرف چنین چیزی عقل وهوش خود را باخته است وممکن است خطری برای خود ودیگران باشد تا بهتر شدش حال او اورا تحت نظر خود در بازداشت نگه میدارند بی آنکه صدمه ای باو بزنند چراکه میدانند عقل او اکنون در دست خود اونیست ودرحالت وشرایطی نیست که درک کند درست مانند این است که شما دیوانه ای را ببینید واورا بخاطر دیوانه بودن ودیوانگی کردن بباد کتک گرفته وتا میخورد اورا به جرم دیوانگی کتک بزنید درصورتی که وقتی عقلی بهردلیل قادر به کار کردن نیست انسان اگر انسان باشد سعی میکند این انسان را حمایت کند ونگذارد او بخود یا دیگری صدمه بزند چراکه وجود هریک انسان ارزشمند است که اگر نبود خلق نمیشد که اگر نبود از سوی خداوند بدنیا نمی آمد واگر نبود در دنیا زندگی نمیکرد وحتی اینکه کسی به خطای خود انقدر مست وازخود بیخود گردد حال با هرچه که مصرف کرده است اگرچه خطای اوست که نمیداند ازدیاد مصرف هرچیزی تولید مسمومیت در بدن کرده وحتی باعث مرگ میشود بخصوص دخانیات غیر قانونی یا مشروبات الکی .اما باز هیچکس را به جرم اینکه اکنون درحال خود نیست نه مردم خیابانی آزار میدهد نه پلیس وهرچقدر او راه برود وزمین وزمان را به بدوبیراه بگیرد همه چون براین امر آگاهند که اودرحال خود نیست هرچه بد هم بگوید اهمیت نمیدهند وناراحت نمیشوند وحتی اگر او سعی کند با کسی عمدا هم درگیر شود کسی بااودرگیر نمیشود وهمگان سعی میکنند فقط کار بکاراو نداشته باشند واگر او دراین میان بناگاه از شدت مصرف مواد مخدر و...از هوش برود هرکه در نزدیک او باشد بلافاصله با اورژانس تماس گرفته وموظف است تا رسیدن آمبولانس بالای سر ائو بماند وهرچه از دستاو برمی آید را نیز انجام دهد همه ی اینها از دانش انسانی آدمیان است که میدانند حتی با عاقل نیز درگیر شدن وکتک کاری کردن کارعقلانی وشایسته شخصیت یک انسانن نیست که تا ته ماشین این یکی به آن یکی میخورد پیاده میشوند وتا میتوانند همدیگر را بباد کتک میگیرند.اینگونه رفتارها هیچ دلیلی ندارد جز کمبود فرهنگی در یک جامعه تا بدین وسیله بتواند , به انسان بیآموزد که تو درجایگاه خود باارزش ومحترمی و همشهری وهم محل تو نیز باارزش ومحترم, وهر گونه که خود رفتار کنی دردرجه ی اول نماینده بزرگی روح وشخصیت توستوهرچه ببینی عامل رفتاریست که خود از خودبرزو داده ای کسی بی دلیل بیاتو نمیجنگد مگر دلیلی برای آن به دست کسی داده باشی ورنجش وخشمی ایجاد کرده باشید .درنتیجه انسان فروتن انسانی بزرگ است وبا شخصیت.
«وجود خدا» اثری از جان هیگ با برگردان عبدالرحیم گواهی کتاب دیگری است که نشر علم منتشر کرده است. جان هیک فیلسوف و متکلم مشهور قرن بیستم انگلستان، است که آثار متعددی درباره ادیان نوشته و این کتاب را هم برای دو گروه نوشته است: یکی برای استفاده در کنار دوره های دانشگاهی در موضوع فلسفه دینی و دیگری خطاب به گروه روزافزون خوانندگان اهل تعقل و غیردانشجویی که جدا از هرگونه مقصود آموزش رسمی، به واسطه اهمیت ذاتی موضوع به سراغ این کتاب می روند.
«جهان انسان شد و انسان جهانی» اثر شیخ آبر، محی الدین ابن عربی با ترجمه قاسم انصاری است که نشر علم منتشر کرده است. عنوان اصلی کتاب مذکور «التدبیرات الالهیه فی اصلاح مکله الانسانیه» است که بعد از کتاب های فصوص الحکم و فتوحات مکیه از مهم ترین و معتبرترین کتاب های ابن عربی است و در این مورد می گوید: این کتاب اندک حجم و لطیف مایه و بسیار فایده و افزون علم را از دانش لدنی و القاب عدنانی که در امام مبین نام برده شده است و شک و تردید و حدس و تخمین در آن نیست، بیرون آوردم.
________
John جان هیک = فروتنی در پیشگاه حقیقت دینی ؛ مروری بر اندیشه های جان هیک
جان هیک، بیتردید از تاثیرگذارترین و برجستهترین فیلسوفان دین در جهان معاصر به شمار میآید. هیک با تاثیرپذیری از اندیشههای فلسفی کانت تلاش دارد تا از طریق ایده کثرتگرایی دینی، مبنایی برای گفتوگو و همزیستی ادیان پیریزی کند.
«جان هیک» در 1922 در یورکشایر انگلستان زاده شد و نخستین آموزشهای دینی را در حلقه کشیشان پرسبیتری فراگرفت. اگرچه - آن گونه که خود وی نقل میکند - در آغاز زندگیاش به رهیافتی مطلقگرا از مسیحیت گرایش داشت، اقامت در ادینبورگ و ایجاد فرصت پژوهش و مطالعه در فلسفه دین و دیدار با پیروان ادیان دیگر در آن سامان و بعدها در "آکسفورد"، ذهنیت وی را تغییر داد. در این هنگام جنگ دوم جهانی درگرفته بود و هیک که به واسطه جنگ، درس و بحث را رها کرده بود، به جرگه معترضان این فاجعه پیوست. او در سال 1953 میلادی رسما به کسوت کشیشان پرسبیتری درآمد. سپس ، به سمت استادی در امریکا منصوب شد ؛ نخست در دانشگاه "کورنل" و سپس در مدرسه "پرینستون". در همین مدرسه بود که اندیشههای کثرتگرایانه دینی و الهیات آزادمنشانه وی موجی از مناقشهها و بحثها را برانگیخت. «هیک» مدت پانزده سال کرسی فلسفه دین در دانشگاه "بیرمنگام" انگلیس را در دست داشت. او در این زمان چه به لحاظ دانشگاهی و چه از نظر ارتباطات محلی و اجتماعی تاثیر بسزایی بر پیرامون خود گذاشت. وی تاکنون سخنرانیهای زیادی در سطح جهان انجام داده و کتابها و مقالات بیشماری در باب فلسفه دین، کثرتگرایی دینی، معنای حیات، گفتوگوی ادیان، اخلاق جهانی، رهایی و رستگاری و... نگاشته است. «جان هیک« به نثری روان، روشن و درعین حال استوار مینویسد. او هماینک عضو "مؤسسه پژوهشهای پیشرفته در هنر و علوم اجتماعی" در دانشگاه بیرمنگام است.
فلسفه ادیان و کثرتگرایی دینی :
جان هیک، شاخص ترین نظریهپرداز کثرتگرایی دینی و بسترساز گفتوگوی میان ادیان در غرب بوده است. مشاهده و بررسی سیر زندگانی او نشان از تحول ژرف اعتقادی و درونی وی همگام با گسترش نظریهها و اندیشههایش میدهد. بدین معنا که او نخستین گام اساسی را در نقد تفسیرهای انحصارگرایانه دینی از اعتقادات مسیحی برداشت. هیک که در آغاز زندگی - به تعبیر خودش - یک مسیحی از نوع انجیلی و بنیادگرا بود و به تبع آن، حقانیت را تنها از آن مسیحیت میدانست، بعدها چنان دستخوش تغییر شد که از آن به نوگروی دینی به مسیحیت نام میبرند.
ورود به عرصه مطالعات فلسفی در 1967 در بیرمنگام و آشنایی و برخورد وی با جماعتهای هندو، سیک و مسلمان و تامل در باورها و مراسم عبادی آنها، او را روزبهروز به این نکته آگاه کرد که ادیان دیگر نیز بهرههایی از حقیقت بردهاند و این اندیشه که آنها برخطا هستند و راهی ناصواب میپیمایند، نادرست است. از این رهگذر نخستین پرسش فلسفی در ذهن هیک نقش بست: چگونه میتوان حقانیت برابر همه ادیان را پذیرفت؟ هیک در کتاب خداوند نامهای بیشماری دارد، میگوید: "... حضور گاه به گاه در مسجد، کنیسه، معبد و... آشکار میسازد که اساسا آن چیزی در آنها رخ میدهد که در کلیسای مسیحی. بدین معنا که موجودات انسانی روح و ذهنشان را به واقعیت برتر الهی میگشایند، (همان چیزی) که به عنوان یک امر شخصی و خیر، شناخته شده و لازمه راستکاری و عشق میان آدمیان است."
این بیانات بروشنی نشان میدهد که او بتدریج به ایده کثرتگرایی دینی نزدیک میشود، تا اینکه در سال 1973 با نگارش کتاب خداوند و جهان ادیان این چرخش کامل میشود. این کتاب دیدگاههای کثرتگرایانه جان هیک را پایهریزی کرد. به نظر وی باید به ادیان جهان چونان "پاسخهای متعدد انسان به واقعیت الهی نگریست." اما کاملترین پیشرفت این دیدگاه را میتوان در کتاب تفسیری از دین مشاهده کرد. هیک در این کتاب ابتدا با ارائه نظریهای جامع، پدیده دین را توضیح میدهد. از نظر هیک "دین، یعنی فهم جهان همراه با شیوه مناسب زندگی مطابق آن، که مستلزم اشارهای فراتر از جهان طبیعی به خدا، خدایان، وجود مطلق یا نظم و یا فرایندی متعالی است". چنان که مشاهده میشود در این تعریف ادیانی مانند بودایی که در ظاهر به وجودی متعالی نظر ندارد و یا هندوییسم که آیینی غیروحدانی است، لحاظ شدهاند.
به نظر هیک باید ادیان را در متن فرهنگ و تاریخی که ظهور و گسترش یافتهاند، بررسی کرد. از این رو آن حقیقت برتر به طور تاریخی و فرهنگی مشروط شده است. هیک در این باره دو نکته اساسی را استخراج میکند:
1. از حدود سال 800 پیش از میلاد مسیح که "عصر خلاقیت دینی" نام دارد، با شخصیتهای بزرگی چون زردشت، لائوتسه، کنفوسیوس، بودا، پیامبران یهود و درنهایت مسیح (ع) و محمد (ص) روبهرو میشویم. این سیر نشان از گسترش و پراکندگی پروژه حقیقتیابی دارد.
2. نکته دوم که از مورد اول استنتاج میشود، این است که ادیان دورههای تاریخی متفاوت، مفاهیم گوناگونی را در رابطه با امر مطلق و حقیقی پدید آوردهاند. از این رو ادیان در جوامع و فرهنگهای مختلف و بر حسب نیازهای متنوع رشد کردهاند.
«هیک »در مقالهای با عنوان "در باب درجهبندی ادیان" میگوید: "نمیتوان اعتقاد داشت که همه ادیان در یک سطح برابر از ارزش و اعتبار هستند اما هیچ کس هم قادر به درجهبندی آنها نیست."
اما این نکته که ادیان متفاوتی با اعتقادات و دکترینهای گوناگونی وجود دارند، از نظر الهیاتی چگونه قابل فهم است؟ این مسئله موقعی حاد میشود که بدانیم ادیان بیانکننده مسائل متضاد و گاه متناقضی هستند. هیک برای حل این معضل به دو نکته مهم اشاره میکند:
اول آنکه خداوند یا امر مطلق، نامتناهی و فراسوی فهم ماست. به نظر وی اگر بتوانیم خداوند را کاملا توصیف کنیم و وجود درونی و حدود بیرونی وی را توضیح دهیم، آن دیگر خداوند نیست. خداوندی که بتوانیم با ذهنمان به وجود وی رسوخ کنیم و با کشتی اندیشههایمان به کرانههای آن برانیم، صرفا تصویری جزئی و محدود است.
دوم آنکه، وقتی به نیایشها و راز و نیاز سنتهای دینی متفاوت نظر میافکنیم، متوجه نوعی همپوشانی وهمآمیزی بین آنها میشویم. این مسئله نکتهای اساسی در تفکر جان هیک است. از دیدگاه هیک روایات متعدد از واقعیت الهی درست هستند، بهرغم اینکه همه آنها در تمثیلها و قیاسهای ناقا بیان شدهاندوهیچ کدام حقیقت کامل نیستند. بنابراین مفاهیم متفاوت خداوند به عنوان یهوه، الله، کریشنا، یاراما آتما، تثلیث مقدس و نیز مفاهیم گوناگون ناشی از ساختار پنهان واقعیت همچون صدور ازلی برهمن، یا فرایند کیهانی گسترده منجر به نیروانا که بیانگر تصاویر قدسی هستند و هیچ کدام ذاتا کامل و به نحو جامعی مطابق با سرشت نامتناهی آن واقعیت غایی نیستند. البته «هیک» تاکید میکند که هر مفهومی از خداوند یا وجود متعالی معتبر نیست بلکه تنها آن مفهومی که از تجربه وحیانی و از طریق یک سنت بزرگ عبادی آزموده شود و ایمان انسان را در طول سدههای متوالی تداوم و استمرار بخشد، به طور محتمل مواجهه اصیل با واقعیت الوهی را بازمینمایاند. از این رو نگاه هیک به چگونگی ظهور و گسترش امر الوهی یا قدسی تنها منحصر به ادیان توحیدی نیست. او مانند اکهارت میان خداوند و امر الوهی قائل به تفکیک میگردد. بر این اساس در کتاب خداوند نامهای بیشماری دارد معتقد است که امر الوهی یا الوهیت تنها یکی است اما در زمینههای فرهنگی متعدد، نمودهای گوناگونی داشته است. در همین رابطه هیک در باب ادیان غیرتوحیدی مینویسد: "به بیان خیلی محتاطانه، تصور میکنم که معنای الوهیت به عنوان امری غیرشخصی میتواند بازتاب جنبهای از همان واقعیت نامتناهی باشد که بهعنوان امر شخصی در تجربههای دینی توحیدی با آن مواجهیم."
«هیک »حتی در توجیه اعتقادات هندوها نسبت به "نیگونا برهمن" و "ساگونا برهمن" تلاش میورزد تا از چشماندازی کثرتگرایانه به آنها بنگرد و حتی به نحوی عمومیت بخشد و آنها را به عنوان دو نحوه متفاوت رویارویی آدمی با امر الوهی بشناساند. بدین معنا که اولی را نمایانگر خدای شخصی و دومی را نمایانگر خدای غیرشخصی میداند. هیک بر این هر دو جنبه تاکید میکند.
به طور خلاصه، هیک فلسفه دین خود را برمبنای اصل حقیقتمحوری که همان امر قدسی یا الوهی باشد، استوار میسازد. به نظر وی فلسفه وجودی همه ادیان فرارفتن از خودمحوری به سوی حقیقتمحوری است. از این رو هر دینی که معتقدان خود را بدین حقیقت رهنمون سازد، از حقانیت برخوردار است. به قول هیک همه ادیان در طول تاریخ ثابت کردهاند که قلمروهایی هستند که در آنها انسانها قادرند در مسیر تبدیل خودمحوری به خدامحوری پیشرفت کنند. پس نهتنها باید حقانیت ادیان دیگر را پذیرفت و راه نجات را منحصر به خود ندانست، بلکه باید اذعان کرد که چه بسا دیگران از ما به حقیقت نزدیکترند. اما اگر ادیان بیانگر آن حقیقت غایی هستند، چگونه میتوان ادعاهای حقانیت متناقض در آنها را فهمید؟ اگر هر یک از ادیان حقیقت واحدی را بیان میکنند، پس چرا در ظاهر با هم متفاوت، متضاد و بعضا متناقضند؟ به بیان دیگر فرضیه کثرتگرایانه جان هیک باید توضیح دهد که چگونه سنتهای دینی گوناگون میتوانند ادعاهای حقانیت متضادی داشته باشند، اما در همان حال تجلی اصیل آن واقعیت متعالی هم باشند؟ این مسئله ما را به نقطه چالشبرانگیز دیدگاههای هیک سوق میدهد. بهتر است ابتدا به فهم مبانی فلسفی کثرتگرایی از دیدگاه هیک نظری بیندازیم.
مبانی کثرتگرایی دینی ــــــــــــــ
:فرضیه کثرتگرایی دینی جان هیک که برخاسته از دیدگاه واقعگرایی انتقادی اوست، بر چهار اصل استوار است: 1. همه انسانها ذاتا دینی هستند، 2. تنوع اساسی باورهای دینی، 3. وهمی و خیالی نبودن اعتقادات دینی و 4. همه سنتهای دینی داعیه تغییر مثبت در زندگانی پیروانشان را دارند.
دو اصل نخست برای همه آشکار و واضح است. بحث هیک از سومین اصل آغاز میشود ؛ یعنی اینکه باورهای دینی، از جنس توهمات نیستند. شایان ذکر است که این دیدگاه هیک نقطه مقابل دو رهیافت دیگر، یعنی طبیعتگرایی و مطلقگرایی است. از دیدگاه طبیعتگرایان همه گزارههای دینی در باب واقعیت غایی نادرست و برخطا هستند. تنها چیزی که هست، طبیعت است. گرچه هیک میپذیرد که جهان میتواند مطابق با الگوی طبیعتگرایانه تفسیر شود اما به این موضوع که اعتقادات دینی اموری وهمی هستند، باور ندارد. از سوی دیگر، هیک به دیدگاه غیر واقعگرایی دینی نیز انتقاد میکند. از نظر وی، گرچه غیر واقعگرایان به مفید بودن اعتقادات دینی نظر دارند، آن اعتقادات را مستقل از ذهن آدمی نمیدانند. طبق دیدگاه این گروه مثلا اگر مسلمانان روزی پنج بار به درگاه خداوند نماز میگزارند، چیزی مستقل از دریافتشان را نمیپرستند. به بیان دیگر غیر واقعگرایان برای اعتقادات دینی جدا از ذهن فرد، استقلال و ارزش قائل نیستند. خلاصه آنچه واقعگرایی انتقادی هیک را از این گروه متمایز میکند، این است که وی برای ابژههای اعتقادات دینی خودپایندگی ذاتی مستقل از ذهن انسان قائل است. موضع دیگر «جان هیک »در ارتباط با مطلقگرایان است. مطلقگرایان میگویند که تنها یک سامانه دینی حقیقی وجود دارد و دیگر ادیان غیرحقیقی هستند. به نظر هیک مطلقگرایی تنها هنگامی پذیرفتنی به نظر میآید که فرد با تکیه بر سنتهای دینی خودش سخن میگوید، اما اگر نظر مطلقگرایان را دربست بپذیریم، باید انتظار ارائه دلایل تجربی را هم داشته باشیم. در صورتی که مسئله از این قرار نیست. مثلا برخی مطلقگرایان مسیحی معتقدند که تنها دینی از حقانیت بیشتری برخوردار است که کارآمدی بیشتری در ظهور قدیسان داشته باشد. اما هیک این مسئله را رد میکند و معتقد است که هدف اصلی هر سنت دینی ایجاد یک دگردیسی اخلاقی در فرد است.
بنابراین - همان گونه که اشاره شد - کثرتگرایی دینی هیک ریشه در واقعگرایی انتقادی وی دارد. هیک در برابر طبیعتگرایان، غیرواقعگرایان و مطلقگرایان، ادیان را شیوههای مختلف تجربه، دریافت و زیست در ارتباط پویا با واقعیت الوهی که فراتر از ذهن آدمی است، میداند. بر این بنیاد، هسته اصلی فرضیه کثرتگرایانه دینی هیک بیان این نکته است که واقعیت غایی یا - به تعبیر وی -"امر واقع" بنیان همه تجربههای دینی است.
پرسش دیگری که در اینجا مطرح میشود این است : ادیان چگونه میتوانند امر واقع را تجربه کنند، در صورتی که برداشتهایی متفاوت و بعضا متناقض از آن دارند؟ هیک با وامگیری از اندیشههای ایمانوئل کانت میکوشد به این پرسش پاسخ دهد. وی با تمایزگذاشتن میان واقعیت غایی همچون "امری درخود" و واقعیت غایی آن گونه که در فهم ما ظاهر میشود، به این نکته اشاره میکند که همه ادیان فهم خاص خود را متناسب با زمینههای تاریخی و فرهنگیشان از آن "امر واقع در خود" ارائه دادهاند، اما "امر واقع" به دلیل "در خود بودن" حقیقتش را بر هیچ دینی نگشوده است.
از این رو هیچ یک از سنتهای دینی به "امر واقع درخود" مستقیما دسترسی ندارند. تنها هر یک بر اساس ظرفهای تاریخی و محدود خود دریافتی از آن را نمایاندهاند. به نظر هیک دریافتهای ادیان از "امر واقع" چونان یک عدسی عمل میکند. به این شکل که این عدسی مفهومی، واسطه انتقال آن میشود. بنابراین هر نامی را که بر این "امر واقع در خود" گذاشتهایم، ضرورتا انضمامی، تاریخی و مآلا محدود است. از این رو یهوه، الله، کریشنا، پدر آسمانی، زئوس و... محصول حضور اینجهانی حقیقت الوهی یا "امر واقع در خود" هستند. با توسل به این بیان میتوان گفت تثلیث مسیحی همان قدر تجلی اصیل "امر واقع" بهشمار میرود که شیوا در تفکر هندو. از این رهگذر، هیچ یک از آنها توهم نیستند. نکته دیگری که باید در اینجا به آن اشاره کرد، نحوه بیان "امر واقع در خود" است. به نظر هیک آن عدسیای که ادیان از طریق آن به کشف "امر واقع" میرسند، اسطوره است. تنها اسطوره میتواند محمل این واقعیت قرار گیرد. از نظر هیک ادیان از طریق اسطورهزایی در خود، بیان "امر واقع" را ممکن میسازند. هیک در تعریف اسطوره میگوید: از نظر من اسطوره داستان یا روایتی نیست که لفظا حقیقی باشد، بلکه اسطوره وضعیت مناسبی نسبت به موضوعش برمیانگیزد. از اینرو اسطوره چیزی است که بدرستی ما را به آنچه نمیتوانیم از آن به بیان غیراسطورهای سخن بگوییم، رهنمون میسازد. به طور خلاصه دیدگاه کثرتگرایانه جان هیک را میتوان بدین گونه طبقهبندی کرد:1. واقعیتی الهی یا "امر واقع در خود" وجود دارد که منبع غایی همه تجربههای دینی بشر است. 2. هیچ سنت دینی، دریافت مستقیمی از "امر واقع در خود" ندارد. 3. هر سنت دینی شیوه اصیلی ارائه میدهد که در آن "امر واقع در خود" دریافت و تجربه میشود. 4. "امر واقع در خود" از هر توصیفی چه مثبت و چه منفی فراتر میرود و 5. دریافتهای هر دینی از "امر واقع در خود" لزوما تاریخی - فرهنگی بوده و به تبع آن محدود و ناقص است.
تواضع و فروتنی از دیدگاه اسلام:ــ منابع :اخلاق در قرآن جلد دوم ، مکارم
شیرازی، ناصری":
برگرفته از :
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر